نرجسیه رودان

  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

سخن بزرگان

23 آبان 1399 توسط نرجسیه (سلام الله علیها)

استادپناهیان‌:
به کم‌قانع‌شدن‌درخوبی‌ها
آغازسقوط‌است!
آغازخراب‌شدن‌انسان
بامحبت
به‌دنیاست؛
دنیابدنیست،
کم‌است..
#سخن_بزرگان

┄┅═✧❁✧═┅┄

 نظر دهید »

اخلاقیات ناب

23 آبان 1399 توسط نرجسیه (سلام الله علیها)

” ﷽ “

آیت الله نجفی:
این صحیح است که در روز قیامت خیلی ها از جهنم نجات می یابند اما از کجا معلوم ما جزو همان گروه قلیل نباشیم مگر پیامبر در گوش ما گفته که جهنمی نمی شویم؟

?️اخلاقیات ناب?️

?نقل به مضمون

#آیت‌الله_نجفی_حفظه_الله

 نظر دهید »

نکات اخلاقی

23 آبان 1399 توسط نرجسیه (سلام الله علیها)

موضوع: #غیبت

 1 نظر

رایحه حدیث

23 آبان 1399 توسط نرجسیه (سلام الله علیها)

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله

إذا أرادَ اللّه  بِأهلِ بَيتٍ خَيرا فَقَّهَهُم فِى الدّينِ و َوَقَّرَ صَغيرُهُم كَبيرَهُم و َرَزَقَهُمُ الرِّفقَ فى مَعيشَتِهِم و َالقَصدَ فى نَفَقاتِهِم وَ بَصَّرَهُم عُيُوبَهُم فَيَتُوبُوا مِنها؛


هرگاه خداوند براى خانواده اى خير بخواهد آنان را در دين دانا مى كند، كوچك ترها بزرگ ترهايشان را احترام مى نمايند، مدارا در زندگى و ميانه روى در خرج روزيشان مى نمايد و به عيوبشان آگاهشان مى سازد تا آنها را برطرف كنند.

نهج الفصاحه ص181 ، ح 147


???➖➖➖???

 نظر دهید »

داستان پند آموز

23 آبان 1399 توسط نرجسیه (سلام الله علیها)

 

✨ امام زمانی بودن سخت نیست فقط جگر میخواد .اگر مردش هستی بسم الله


? وارد میوه‌فروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب را پرسیدم. فروشنده گفت: موز شانزده تومان و سیب ده تومان. گفتم از هر کدام دو کیلو به من بده. پیرزنی وارد میوه‌فروشی شد و پرسید: محمد آقا سیب چند؟ میوه فروش پاسخ داد: مادر کیلویی سه تومان! نگاه تعجب‌زده‌ام را به سرعت به میوه‌فروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش مرا به آرامش دعوت کرد. صبر کردم. پیرزن گفت: محمد آقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همشون سیب را ده-دوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمی‌شه میوه خرید!

?محمد آقای میوه‌فروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و او را راهی کرد و رو به من کرد و گفت: این پیرزن به تازگی پسرش و عروسش را تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوه‌ی یتیم! من چند بار خواستم به او کمک کنم و به او میوه‌ی مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد. به همین خاطر هیچ وقت روی میوه‌ها تابلوی قیمت نمی‌زنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمت‌ها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچه‌هاش میوه بخره. راستش را بخواهی من به هر کسی که نیاز داشته باشه کمک می‌کنم و همیشه با امام زمانم معامله می‌کنم.

?دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود. دلم می‌خواست روی میوه‌فروش را ببوسم، میوه‌ها را خریدم، سوار ماشین شدم و هقی زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان علیه السلام خجل بودم و با خودم می‌گفتم؛ ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم را با امام زمانم معامله می‌کردم.

#داستان_کوتاه_پندآموز

┄┅═✧❁✧═┅┄

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 27
شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

نرجسیه رودان

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاق
  • بدون موضوع
  • حدیث
  • شهدا
  • قرآنی
  • مهدویت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس